چرا یک فقیه باید والی مردم باشه؟ چرا شخصی مثل یک مدیر پرتوان (در عین بی تقوایی) یا فردی که بتوان مصالح جامعه رو به دست او سپرد، نمیتونه "ولیّ" مردم باشه؟ چرا کسی مثل قاضی یا فردی که میدونیم میتونه از پس مشکلات بیرون بیاد ولیّ مردم نباشه؟ لطفا دلیل جامع بیارید میخوام قانع شوم.
یکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: "ولیّ فقیه"، خودش یک فرد صالح، عالم، مدیر، مدبر، متخصص و قاضی القضات است"، وگرنه نمیتواند «ولیّ فقیه» باشد.
موضوع را میتوان از جوانب متعددی مورد بحث و بررسی قرار داد، لذا در این مختصر فقط به چند نکتهی اصلی، اشاره میگردد.
الف – هر نظامی اصول، چارچوب، شاکله و ساختاری دارد که رژیم سیاسی و حکومتش باید مبتنی و متکی بر آن باشد و حاکمانش نیز باید متناسب با آن باشند. این اصل کلی، فقط در خصوص "نظام سیاسی" نیست، بلکه هر نظام و ساختاری را شامل میشود. مثلاً نمیتوانید (نباید) یک هنرپیشه، کارگردان یا فوتبالیست معروف و مشهور و توانمند را به ریاست و مدیریت یک بیمارستان عمومی یا تخصصی، یا پادگان نظامی بگمارید. یا مدیریت یک کارخانه صنعتی را به یک دانشجو یا طلبهی ناآشنا با صنعت بدهید و ... .
ب – در یک نظام سرمایهداری (مثل امریکا و اروپا)، هم ساختار نظام حاکمش سرمایهداری است و هم قانون اساسی و سایر قوانیناش منطبق با ساختار سرمایهداری میباشد و هم حاکمانش از قویترین اشخاص یا احزاب سرمایهدار انتخاب میشوند. در یک نظام حزبی (مثل چین)، چه به سمت کمونیست متمایل شود و چه تغییر رویکرد به سرمایهداری دهد، همان حزب حاکم است. در یک نظام امپراطوری و پادشاهی (مثل انگلیس، هلند، بلژیک، سعودی و ...)، هر چقدر هم شعار دمکراسی داده شود، باز نظام پادشاهی و سلطنت حاکم است و حاکمان نیز از خانواده سلطنتی میباشند، حال خواه مرد باشند یا زن – فوق دکترا باشند، یا لیسانس یا حتی بیسواد – پیر باشند یا حتی نوجوان – در یک نظام دیکتاتوری که معمولاً با یک کودتای نظامی حاکم میشود، حتماً یکی از سران نظامی به حکومت میرسد و ... .
ج – نظام ما «جمهوری اسلامی ایران» است. پس بر پایهی دو اصل استوار شده است: یکی جمهوریت (رأی اکثریت مردم) و دیگری "اسلامیت". یعنی رأی اکثریت، در چارچوب اصول و قواعد و فقه اسلامی. لذا وقتی شعار «مردم سالاری» از سوی خاتمی مطرح شد، مقام معظم رهبری، به «مردم سالاری دینی» اصلاح نمودند.
د – در یک نظام اسلامی، اصل بر این است که "اهداف" و بالتبع قوانین، منطبق با احکام اسلامی باشد که در مجموع به آن "فقه اسلامی" میگویند. پس کسی باید در رأس باشد که به "فقه اسلام" اشراف کامل دارد، که به چنین شخص و شخصیتی "فقیه" میگویند.
ه – مرجعیت هم همین است. مردم از اقشار متفاوت، در صنوف گوناگون، در شئون گسترده و متعدد فردی و اجتماعی زندگی میکنند. یکی مجرد است، یکی متأهل، یکی خانهدار، یکی کارمند، یکی کارگر، یکی مدیر، یکی متخصص، یکی فرهنگی، یکی نظامی، یکی دانشجو، یکی طلبه ... و رییس جمهور و وزیر و وکیل و شهردار و ... – اما همه باید در چارچوب قوانین و احکام اسلامی حرکت کنند، لذا گفتهاند که همگان یا مجتهد شوند و یا از مجتهد اعلم تقلید کنند.
نظام سیاسی نیز همینگونه است. در هیچ کجا، همگان رییس جمهور و وزیر و وکیل، یا پزشک و مهندس و هنرمند نیستند، بلکه کار را به متخصص واگذار مینمایند و در اسلام، متخصص رهبری یک حکومت، حتماً و حتماً یک "فقیه" است. پس اگر دکتر و مهندس نیز باشد، لازم است تا "فقیه" هم باشد تا بتواند نظام حکومتی را بر اساس اهداف و احکام اسلامی رهبری کند.
و – خداوند متعال، چنان چه در آموزههای قرآنی و اسلامی بسیار بر آن تأکید شده است، هدایت انسان و جامعه را بر عهدهی افراد «صالح» گذاشته و امر نموده است. بدیهی است که "صلاحیت" نیز شئون متفاوتی دارد، یک جنبهاش اشراف علمی به موضوع وظیفه و تکلیف است – یک جنبهاش توان اجرایی است – یک جنبهاش تقوای شخصی و سیاسی و اجتماعی است و ...، از این رو فرض مدیریت خوب، اگر چه توسط انسانهای "ناصالح"، از اندیشه و نگاه و ساختار اسلامی خارج است، چنان که از حکم عقل سلیم نیز خارج است.
و /1– اکثر (تقریباً قریب به اتفاق) کشورها و نظامات حاکم بر آنها در جهان، توسط افراد، احزاب و قدرتهای ناصالح اداره میشوند. به ویژه کشورهای قدرتمند مثل امریکا و اروپا – آنها به ظاهر امر، در برخی از امور نیز بسیار موفق عمل میکنند، اما این وضعی است که آنها در کشورهای خودشان پیش آوردهاند و بر سایر کشورها و مردمان جهان تحمیل کردهاند. جنگ، خونریزی، تجاوز، غارت، وحشت، فقر عمومی فرهنگی، فقر عمومی اقتصادی، فقر عمومی امنیت و ... . این است نتیجه حکومت ناصالحان.
نکته:
البته ضمن دقت به این مهم که نه تنها احکام اسلامی، متوقف به طهارت و برخی عبادات نمیباشد، بلکه احکام اجتماعی و حکومتی آن به مراتب بیشتر و حساستر میباشند، باید دقت داشته باشیم و بدانیم که هر مجتهد یا فقیهی نیز نمیتواند مرجعیت و ولایت سیاسی و حکومتی – یا همان رهبری جامعه و نظام سیاسی آن را بر عهده بگیرد، چرا که صرف علم به فقه کافی نیست. چنان که نه هر کسی بداند "ظلم بد است" کفایت میکند و نه هر کسی بداند "نماز واجب است" کفایت دارد، بلکه باید، ضمن اشراف علمی به تمامی جهات آن، خودش نیز مؤمن، متقی، مجاهد در حفظ حدود الهی و عالم به آن چه میداند و رهبری میکند باشد.
از این رو وقتی حضرت امام حسن عسکری علیه السلام، به ضرورت تقلید عوام از فقها اشاره میکنند، ویژگیهای اصلی آنان را نیز بیان میدارند و تأکید مینمایند که این ویژگیها در تمامی مجتهدین و فقها وجود ندارد و فقط بعضی از آنها قابل تقلید و پیروی میباشند. به این حدیث توجه کنید:
«الإمامُ العسکریُّ علیه السلام ـ بَعدَ تَقبِیحِ تَقلِیدِ عَوامِ الیَهودِ لِعُلَماءِ الفَسَقَةِ ـ : فَمَن قَلَّدَ مِن عَوامِّنا مِثلَ هؤلاءِ الفُقَهاءِ فَهُم مِثلُ الیَهودِ الذینَ ذَمَّهُمُ اللّه ُ بالتَّقلیدِ لِفَسَقَةِ فُقَهائهِم .
فَأمّا مَن کانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدینِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِیعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوهُ ، وذلکَ لا یکونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّیعَةِ لا جَمیعَهُم.» (الاحتجاج : 2/510/337)
ترجمه: امام عسکرى علیه السلام ـ بعد از تقبیح تقلیدِ عوامِ یهود از علماى فاسقشان ـ : اگر (مسلمانان) از چنین فقهایى تقلید کنند ، مانند همان یهودیانى هستند که خداوند آنان را به سبب تقلید و پیروى از فقهاى فاسق و بدکارشان نکوهش کرده است .
اما هر فقیهى که خویشتندار و نگاهبان دین خود باشد و با هواى نفْسش بستیزد و مطیع فرمان مولایش باشد ، بر عوام است که از او تقلید کنند و البته این ویژگیها را تنها برخى فقهاى شیعه دارا هستند، نه همه آنها.
نتیجه:
یک - در نتیجه، تا وقتی مردم، نظام جمهوری اسلامی ایران را برای نوع رژیم سیاسی و حکومتی در کشور خود انتخاب کردهاند، شاکلهی نظام اسلامی است و باید طبق فقه اسلام عمل کند، پس رهبری آن نیز باید با یک فقیه جامع الشرایط (مشروعیت و مقبولیت و توان و ...) باشد، که به او «ولیّ فقیه» میگویند. هر گاه مردم از این انتخاب و گزینهی خود دست کشیدند و منصرف شدند، رژیم سیاسی و حکومتی تغییر میکند و رهبران دیگری بر آنان حاکم میشود.
دو – دقت شود که اگر حتی شخص رسول اکرم، امیرالمؤمنین و سایر معصومین علیهم السلام، رهبری نظام سیاسی و اداره کشور را به دست بگیرند، ولی مردم [اعم از مسئولین و عموم]، به رهبری او توجه نکنند – بی بصیرت شوند – تذکرها و هشدارها و رهنمودها را رعایت نکنند – غفلت کنند، تنبل شوند، بیانگیزه باشند – فقط نگران کمی رفاه بیشتر شخص خودشان باشند و ...، کاری از آنها بر نمیآید و انحرافات و مشکلات روزافزون میشود و حتی ممکن است پس از ترور رهبری (امام علی علیه السلام)، با رضایت تن به حکومت معاویه دهند و حتی به رغم علم و اطلاع به ظلم و فساد دستگاه یزیدی، به قتل امام حسین علیه السلام، راضی یا حتی خشنود باشند و بگویند: اگر چه حق نیست، اما قائله تمام میشود، جنگ و نزاع به پایان میرسد، تهدید و تحرم تمام میشود و احتمالاً سفره ما نیز کمی رنگینتر میشود! که البته نمیشود، بلکه همان دستگاه ظلم یزیدی، به شهرهای آنها میتازد و اموال و نوامیس آنها را برخود حلال میکند و خونها میریزد و سپس همگان را به صلابه میکشد. امروز هم همین طور است.
سه – اما دشمن (شیطان) دقیق و هواس جمع است، پس از ایجاد انحراف و اعوجاج در مسئولین و جامعه و بالتبع بروز مشکلات، رهبری صالح را نشانه میرود و القا میکند که ضعفها به خاطر وجود اوست و اگر برداشته شود، یا به طور کل ریشه کن شود، حتی اگر ناصالحی حاکم گردد، وضع بهتر میشود! دشمن همین را میخواهد.
چهار – امروزه تلاش بسیار گستردهای (حتی در داخل کشور)، برای تغییر نظام رهبری صورت میگیرد، از مباحث مطروحه در خصوص "رهبری شورایی" گرفته، تا انواع و اقسام فتنههای آشکار و پنهان و ریز و درشت دیگر علیه "ولایت فقیه و ولیّ فقیه، و مصداق بارزش در امروز"؛ و از جمله آنها، گرفتن انگشت اتهام در مشکلاتی که خودشان ایجاد و تحمیل میکنند، به سوی رهبری است. البته این شیوه برای عوام الناس است، چون میدانند که اهل علم و بصیرت، آگاه و هوشیارند.
*- و البته حتماً باید همگان بدانند که فشار خارجی بر تغییر اصول اساسی این رژیم و از جمله کنار گذاشتن "ولیّ فقیه"، به مراتب بیش از سایر فشارهای نظامی، تهدیدی، امنیتی، اقتصادی، تحریمی، هستهای و ... میباشد. آنها خوب میدانند که بزرگترین و تنها مشکل آنها برای غصب، استعمار و استثمار دوباره این کشور و نیز تجزیهی آن، همین حکومت اسلامی، به رهبری "ولیّ فقیه واجد شرایط " میباشد. با سایر متخصصها و مدیران، به ویژه اگر ناصالح نیز باشند، راحتتر میشود کنار آمد و به سهولت میتوان فریب داد. چنان که مکرر در ایران و جهان، شاهد بوده و هستیم.